در شهر شعر و شور، شیراز، کودکی به دنیا آمد که از دو سو به خاندانهایی مهم وابسته بود. پدر، محمد حسین میرزا فیروز، دانشآموختهی یکی از آموزشکدههای مهم نظامی روسیهی تزاری و فرماندهی ارتش برای رفع طغیان ایلات یاغی فارس بود و مادر، صفیه نمازی، بانویی از خاندان نمازی که از بازرگانان سرشناس شیرازبودند.
دودمان فیروز و فرمانفرماییان از خاندانهای بزرگ قاجار بوده که در گذر دو قرن، تاثیر زیادی بر فضای اجتماعی سرزمینمان داشته و شخصیتهای برجسته و چهرههای ملی چندی از این خانواده برخاسته اند. شاید میهندوستی عباس میرزا (پدر بزرگِ پدربزرگِ اسکندر فیروز) و آیندهنگری و واقعبینی فرزند او فیروز میرزا فرمانفرما، به نوعی به نوادگان ایشان به ارث رسیده است.
به دلیل دو شکست بزرگ از روسیه، فتحعلیشاه(خاقان مغفور) همواره مورد انتقادهایی سخت بوده است، اما از جنبهای دیگر او تفاوت مثبت آشکاری با بسیاری از شاهان ایران، مثلا شاهان صفوی، داشته است. فتحعلیشاه، برخلاف شاهان صفوی که ولیعهد خویش را به دور از جامعه، در حرم و میان خواجهسرایان اندرون میپرودند و برخلاف شیوهی پادشاهی مانند نادر شاه افشار که در نهایت بدبینی، پسر بزرگ خود را کور کرد، به ولیعهد خودش عباس میرزا آنقدر اطمینان داشت که به او عنوان نایبالسلطنه داد. به عبارت دیگر خاقان مغفور، ولیعهد خود را شریک در پادشاهی کرد که این امر در تاریخ آکنده از فرزندکشی دودمانهای حکومتگر ایران، شاید بیسابقه باشد. عباس میرزا، فرمانده جنگهای نابرابر ایران و روس، از شخصیتهای خوشنام و بادرایت و شجاعی است که مانند او را نه تنها در میان قاجاریان، بلکه در تمام خاندانهای پادشاهی ایران، کمتر میبینیم.
فیروز میرزا فرمانفرما، یکی از پسران نایبالسلطنه عباس میرزا، حاکم مقتدر ایالتهای کرمان و بلوچستان بود. فرزند او، عبدالحسین میرزا فرمانفرما نیز که قدرت و املاک زیادی (گویا به وسعت کشور بلژیک) داشت، از نظر شیوهی تربیت فرزندان، یگانه بود، چرا که آنان را برای یک زندگی مستقل بیاتکا به دارایی پدر پرورش داد. محمدحسین میرزا، پدر اسکندر، یکی از فرزندان عبدالحسین میرزا فرمانفرما و از نظامیان خوشنام و پاک بود. محمدحسین میرزا، اسکندر را به همراه دیگر پسر خود، نرسی، پیش از جنگ جهانی دوم به آلمان و سپس به آمریکا فرستاد. اسکندر پس از دریافت مدرک مهندسی ساختمان از دانشگاه ییل ایالات متحده، به ایران باز گشت و در دوره های نوزدهم و بیستم از همدان و میانه نمایندهی مجلس شد.
***
میتوان گفت که در بیشتر کشورهای جهان، سنگ بنای پاسداشت پهنههای طبیعی، با مدیریت نخجیرگاهها و با دغدغهی از میان رفتن «شکار» (جانوارن بزرگ و مورد علاقهی شکارچیان) پا گرفت. در ایران نیز چنین بود و اسکندر فیروز که شکارچی خوبی بود و با شکارچیان بنام کشور هم نشست و برخاست یا نسبت داشت، در تاسیس »کانون شکار« و وضع قانون شکار(سال ۱۳۳۵) نقش کلیدی داشت. همین کانون، در سال ۱۳۴۶ به «سازمان شکاربانی و نظارت بر صید» تغییر نام و در واقع ارتقای وضعیت یافت که سرانجام در سال ۱۳۵۰ باز هم با نقش کلیدی اسکندر فیروز، به سازمان حفاظت محیط زیست، با اختیاراتی بس فراتر از حفظ شکارگاهها ارتقا یافت. در واقع، در آن سالها، تنها هفت کشور در جهان بودند که سازمان دولتی برای حفاظت از محیط زیست داشتند.
ایجاد شبکهای از منطقههای حفاظتشده، تدوین برنامههایی برای مدیریت آلایندهها، پیشبینی بهکارگیری گاز به جای بنزین یا سوخت نیروگاهها، پایهگذاری پیمان فرامرزی و مهم رامسر (برای مدیریت تالابها)، و ایستادگی در برابر طرحهای توسعهای که مخرب محیط زیست بوده، نشاندهندهی تحول دستگاه شکاربانی به سوی سازمانی برای مدیریت پایدار منابع بوده که میتوان این روند را تا حد زیادی مرهون تلاشهای شخص فیروز دانست. در آن سالها، در ایران در هیچ دانشگاهی رشتهی محیط زیست تدریس نمیشد و هیچ دانشآموختهای هم در این زمینه نداشتیم. اما، فیروز جلوتر از زمان خود بود و منتظر تربیت کارشناس محیط زیست نشد که اگر میشد، در ایران هم مانند کشورهای همسایهاش، بسیاری از زیستگاههای ارزشمند به همراه زیستمندانش از میان میرفت.
در ارتباط با موضوع شکار بد نیست که به گفتگوی مجلهی «شکار و طبیعت» با فیروز(که خودش در پایهگذاری آن هم نقش داشته) اشاره کنیم. در این گفتگو که در سال ۱۳۵۴ به مناسبت روز جهانی محیط زیست انجام شده، از او میپرسند که شما یکی از برجستهترین شکارچیان ایران بوده اید، اما به نظر میرسد که در سالهای اخیر، «شکار با دوربین» را جایگزین شکار با تفنگ کرده اید. فیروز با یادآوری شکارهای بزرگی که در نقاط گوناگون جهان داشته، میگوید که پس از شکار در افریقا دیگر نتوانست دست به اسلحه برد و به جای آن دوربین را به دست گرفت که از آن بسیار بیشتر لذت میبرد. فیروز در کتاب خاطراتش (صفحهی ۳۵۶) هم میگوید که شکار یک حیوان «با تفنگهای دوربیندار امروزین از فاصلهی دویست متری چندان جوانمردانه نیست». با این حال او، بسیار واقعگرایانه، موضوع شکار را کلا نفی نکرد و خواستار مدیریت اصولی این فعالیت شد. واقعیت هم این است که با ابراز تنفر از شکارچیان یا تقبیح هرگونه شکار (حتی شکار مجاز) ممکن است به ورطهی شعارگویی و کلیبافی بیفتیم.
***
اسکندر فیروز بیتردید از چهرههای برجستهی ملی ما است. فراز و فرود های فراوانی که زندگی او داشته، آنچه که انجام داده، نوشتههایش، و خاطرههایی که در سینه دارد، در حکم یک گنجینهی ملی است که جا دارد از جنبههای گوناگون به آن پرداخته شود. نکته ای که شاید بهویژه باید مورد عنایت مدیران کشور قرار گیرد، این که چرا ما در حفظ سرمایههای ملی خود از جمله، سرمایههای انسانی، تا این حد سهلانگاری میکنیم؟! شخصیتهایی مانند اسکندر فیروز و خانوادهشان، از «ذخیرههای ژنتیکی» ارزشمندی هستند که اگر از کشور خارج شوند، خسارتی جبرانناشدنی به ثروت ملی وارد میشود. در این خانواده و بستگان سببیاش، چندین چهرهی ملی و تاریخساز یا موثر و مفید برای جامعه (به جز اشخاصی که در بالا از آنان یاد شد) دیده میشوند: حسین علا سیاستمداری که در جلوگیری از تجزیهی کشور پس از جنگ جهانی دوم نقش داشت؛ محمد مصدق که محبوبترین نخست وزیر ایران بوده است؛ فیروز میرزا فرمانفرما که حاکمی بافرهنگ و ادیب و انگلیسیدان بود و «سفرنامهی کرمان و بلوچستان»اش پر از آموزههای اجتماعی و حتی نکتههایی است که روشنگر وضع جنگلها و مراتع جنوب شرق ایران در یکصد و سی چهل سال پیش است؛ نجمالسلطنه مادر مصدق که زنی بافرهنگ و یک نیکوکار برجسته بود، محمد نمازی که بازرگانی موفق و در عین حال مسبب خدمات اجتماعی بزرگ مانند ساخت بیمارستان و احداث شبکهی آب لولهکشی شیراز بود؛ صفیه نمازی که از زنان ایرانی پیشتاز در کارهای داوطلبانه و دفاع از حقوق زنان بود؛ میرزا هدایتالله وزیر دفتر که سیاستمداری درستکار و چهرهای علمی بود؛ ستاره فرمانفرماییان که او را «مادر مددکاری اجتماعی» ایران میدانند؛ لوییز فیروز کاشف اسبچهی خزری؛ و… .
شوربختانه در چند دههی گذشته، صدها چهرهی برجسته و هزارن هزار فرد بااستعداد دیگر (از جمله، فرزندان فیروز) کشور را ترک گفته اند که حتما یکی از علتهای مهم این «خسران ژنتیکی» مدیریتهای پراشکال در بخشهای مختلف کشور بوده است… .
***
و نکتهی آخر این که بد نیست که دلسوزان و کنشگران محیط زیست ایران، زندگی و تلاشهای شماری از دیگر افراد موثر در پایهریزی تفکر محیط زیستی در کشور، مانند امانالله جهانبانی، خسرو سریری، منوچهر ریاحی، و حمیدرضا بیات را هم بررسی و به جامعه معرفی کنند. همچنین شخصیتهایی مانند هوشنگ ضیایی و بیژن فرهنگ درهشوری را که با وجود بیمهریهایی که در دههی شصت دیدند، همچنان کوشا و موثر هستند، دریابند.